شمارى از مفسّران گفتهاند: آيات ناظر به صلح و آتشبس، مربوط به زمانى است كه مسلمانان در ضعف بهسر مىبردهاند؛ بنابراين، با آياتى نظير:«وقتلوا المُشرِكينَ كافّةً» (توبه/9، 36)، «فَاقتُلوا المُشركين حَيثُ وَجَدتُموهُم» (توبه/9، 5) يا «وَقتِلوهم حتّى لاتَكونَ فِتنةٌ» (بقره/2، 193) و... نسخ شده است.[1] براى توجيه نسخ آيات آتشبس، سه مرحله براى جهاد ذكر شده است: 1. اجازه دادن به مسلمانانبراىجهاد با دشمنان؛ (حج/22، 39) 2. دعوت بهپذيرش صلحدرمقابل پيشنهاد صلحاز جانب مشركان؛ (انفال/8، 61)3. دعوت به جهاد وجنگ همهجانبه.(توبه/9، 123)[2]اين مراحل، از وضعيّت مسلمانان و ميزان برخوردارى آنان از توان و ساز و برگ جنگى متأثّر بوده و از آنجا كه در مرحله سوم و پايانى، به سبب توانمندى، به جهاد دعوت شدهاند، مراحل پيشين نسخ شده است.
در مقابل، شمارى از قرآن پژوهان معتقدند كه آيات آتشبس، نسخ نشده است؛ زيرا اوّلا آيه «فَاقتلُوا المُشرِكينَ حَيثُ وَجَدتُموهم» (توبه/9،5) در سال نهم هجرى نازل شد و پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)پس از آن، با اهل نجران پيمان صلح و آتشبس برقرار كرد؛[3] ثانياً همان مصلحتى كه باعث شده مسلمانان در مرحله دوم از مراحل سهگانه جهاد، به پذيرش آتشبس در مقابل پيشنهاد دشمنان مأمور شوند، ممكن است در ساير زمانها براى مسلمانان پيش آيد و پذيرش آتشبس به واقع مصلحت آنان را در پى داشته باشد؛ البتّه تشخيص اين مصلحتِ نوآمد، برعهده امام و پيشواى مسلمانان است.[4]
مسلمانان پس از انعقاد قرارداد آتشبس، موظّفند به قوانين آن گردن نهند. تأكيد اسلام به رعايت اين قوانين، از پافشارى آن بر رعايت پيمانها، پرهيز از عهدشكنى، احترام به قوانين پذيرفته شده اجتماعى و... نشأت گرفته است.[5] در آتشبس، افزون بر اينكه نبرد ممنوع است (نساء/4، 90)[6] جان و مال طرف معاهده نيز از طرف مسلمانان بايد محفوظ باشد (توبه/9، 4)[7] و رعايت تمام موارد و شرايط ذكر شده در پيمان آتشبس، لازم است (توبه /9، 4) البته پاىبندى به اين قوانين ازسوى مسلمانان، منوط به رعايت كامل آن ازسوى طرف معاهده (مشركان، كافران و...) خواهدبود.
شمارى از مفسّران بر اين نكته پاى فشردهاند كه بيشترين زمان آتشبس، هنگام ضعف مسلمانان، ده سال، وكمترين آن هنگام قوّت مسلمانان، چهارماه است. (توبه/9،2)[8] استناد مدّعيان اين ديدگاه، سيره پيامبر اكرم*(صلى الله عليه وآله)است؛ زيرا حضرت در دوران ضعف مسلمانان در حديبيه، با مشركان به مدّت ده سال پيمان آتشبس امضا كرد و پس از نقض آن از سوى مشركان كه زمان قوّت مسلمانان بود، چهارماه به آنان مهلت و پس از آن اعلان جنگ داد.[9]
معاهده آتشبس در شرايط ذيل شكسته مىشود و مسلمانان اجازه مىيابند آن را نقض كنند: 1. از طرف دشمن، كوچكترين نشانه خيانت به پيمان آتشبس ديده شود كه آيه 58 انفال/8 به اين مطلب ناظر است؛[10] با اين حال، به صرف متّهم ساختن دشمن به نقض آتشبس و بدون داشتن دليل روشن نمىتوان آن رانقض كرد؛[11] 2. از سوى دشمن در مورد عمل به موادّ معاهده، كوچكترين كوتاهى مشاهده شود.[12] جمله: «ثمّ لَميَنقُصوكم شَيئاً» در آيه 4 توبه/9 ناظر به اين امر است.
بسيارى از مفسّران، در بررسى آيات برائت* و اعلان جنگ به مشركان، برآنند كه لغو آتشبس به دليل خيانت و نقض صلح از سوى دشمن بوده است.[13]برخى گفتهاند: مهلت آتشبس پايان يافته بود.[14] گروهى نيز معتقدند مهلت آتشبس از ابتدا به وحى آسمانى مشروط بود؛ به اين معنا كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)به مشركان اعلام كرد: اين پيمان تا زمانى استمرار دارد كه خداوند با فرود آوردن آيات قرآن آن را نقض نكند.[15]
در مواقعى كه پيمان آتشبس، پيش از موعد مقرّر از سوى دشمنان نقض شود، شايسته است شروع جنگ و پايان يافتن پيمان آتشبس را به آنان اعلام كنند: «براءةٌ مِنَ اللّهِ وَ رسُولِه إلَى الّذينَ عـهَدتّم مِنَ المُشركينَ * فَسيحُوا فِى الأرضِ أَربعة أشهُر واعلمُوا أنّكم غَيرُ معجِزِى اللّهِ وَ أنّ اللّهَ مُخزِى الكـفِرينَ =[اين اعلام]بىزارى از جانب خدا و پيامبر او به كسانى از مشركان است كه با آنان پيمان بستهايد [و آنان پيمانشكنى كردند]؛ پس [اى مشركان!]چهارماه در زمين [ايمن از تعرّض]بگرديد و بدانيد كه شما ناتوانكننده خدا نيستيد و بدانيد كه خدا خواركننده كافران است.» (توبه/9، 1و 2(
بااستناد به آيه: «فَانبِذ إليهم عَلى سَواء» (انفال/8،58) لازم است اين اعلام، روشن و بىپيرايه و بدون هرگونه نيرنگ انجام گيرد.[16] برخى، با استناد به آيه 2 توبه/9 گفتهاند: پيشازجنگ با دشمنانِ پيمانشكن، لازم است براى توبه و بازگشت به دامن اسلام، فرصت مناسب به آنهاداده شود.[17]
[1] جامعالبيان، مج4، ج5، ص272؛ الناسخ والمنسوخ، ابن متوّج، ص96، الايضاح لناسخ القرآن، ص231 و 232.
[2] التمهيد، ج2، ص297 و 316.
[3] كنزالعرفان، ج1، ص380؛ التبيان، ج5، ص150.
[4] مسالك الافهام، ج2، ص345، كنزالعرفان، ج1، ص380؛ الكشّاف، ج1، ص235.
[5] المنار، ج10، ص140؛ الميزان، ج9، ص184ـ190.
[6] راهنما، ج 3، ص 511.
[7] همان، ج7، ص21.
[8] التفسيرالكبير، ج 16، ص 219؛ قرطبى، ج8، ص44؛ فقهالقرآن، ج1، ص 354.
[9] المغنى، ج10، ص517؛ فقه القرآن، ج1، ص354؛ التفسير الكبير، ج16، ص219.
[10] التفسير الكبير، ج15، ص182؛ المنار، ج10، ص141.
[11] قرطبى، ج8، ص22.
[12] راهنما، ج7، ص21.
[13] التفسير الكبير، ج15، ص217.
[14] مجمعالبيان، ج5، ص9.
[15] مجمعالبيان، ج5، ص9؛ التفسير الكبير، ج15، ص224.
[16] نمونه، ج 7، ص 219.
[17] راهنما، ج7، ص13.